انسان باشیم
دانه می چیدکبوتر به سر افشانیِ بید
لانه می ساخت پرستو به تماشا خورشید
صبح از برج سپیداران می آمد باز
روز با شادیِ گنجشکان می شد آغاز
نغمه سازانِ سراپردهِ دستان و نوا
روی این سبزهِ گسترده سرا پرده؛ رها
دشت همچون پر پروانه پر از نقش و نگار
پرزنان هر سو پروانه رنگین بهار
هست و من یافته ام در همه ذرات بسی
روح شیدای کسی
نور و نسیمِ نفسی
می دمد در همه این روح نوازش گر پاک
می وزد بر همه این نور و نسیم از دل خاک
چشم اگر هست به پیدا و نا پیدا باز
نیک بیند که چه غوغاست در این چشم انداز
مهر چون مادر می تابد سرشار از مهر
نور می بارد از آینه پاک سپهر
می تپد گرم هم آوازِ زمان قلب زمین
موج موسیقی رویش
چه خوش افکنده طنین
ابر می آید سر تا پا ایثار و نثار
سینه ریزش را می بخشد بر شالیزار
رود می گرید تا سبزه بخندد شاداب
آب می خواهد جاری کند از چوب گلاب
خاک می کوشد تا دانه نماید پرواز
باد می رقصد تا غنچه بخواند آواز
مرغ می خواند تا سنگ نباشد دل تنگ
مهر می خواهد تا لعل بسازد از سنگ
تاک صد بوسه ز خورشید رباید از دور
تا که صد خوشه چو خورسید برآرد انگور
سرو نیلوفر نشکفته نو خواسته را
می دهد یاری کز شاخه بیاید بالا
سر خوشاند ستایشگر خورشید وزمین
همه مهر است و محبت
نه جدال است و نه کین
اشک می جوشد در چشمه چشمم ناگاه
بغض می پیچد در سینهِ سوزانم
آه پس چرا ما نتوانیم که انسان باشیم
به خدا این و بخواهیم که انسان باشیم
:: موضوعات مرتبط:
فریدون مشیری ,
,
:: برچسبها:
انسان باشیم ,
فریدون مشیری ,
|
امتیاز مطلب : 28
|
تعداد امتیازدهندگان : 7
|
مجموع امتیاز : 7