خرید ساعت مچی

|

صفحات پاپ آپ popup window

متن دلخواه شما
دو شنبه 4 ارديبهشت 1391 ساعت 18:41 | بازدید : 570 | نوشته ‌شده به دست حسن حاجی قاسمی | ( نظرات )

 

چگونه خاک نفس می کشد؟
بیندیشیم:
چه زَمهریرِ غریبی!
شکست چهره ی مهر
فُسرد سینه ی خاک
شکافت زَهره ی سنگ!
پرندگان هوا دسته دسته جان دادند
گل آوران چمن؛جاودانه پژمردند
در آسمان و زمین هول کرده بود کمین
به تنگنای زمان مرگ کرده بود درنگ!
به سر رسیده جهان؟
پاسخی نداشت سپهر
دوباره باغ بخندد؟
کسی نداشت یقین
چه زَمهریر غریبی...!
چگونه خاک نفس می کشد؟
بیاموزیم:
شکوه رُستن اینک
طلوع فروردین
گداخت آن همه برف
دمید این همه گل
شکفت این همه رنگ!
زمین به ما آموخت :
ز پیش حادثه باید که پای پس نکشیم
مگر کم از خاکیم؟

نفس کشید زمین ما چرا نفس نکشیم؟



:: موضوعات مرتبط: فریدون مشیری , ,
|
امتیاز مطلب : 20
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6
دو شنبه 4 ارديبهشت 1391 ساعت 18:40 | بازدید : 607 | نوشته ‌شده به دست حسن حاجی قاسمی | ( نظرات )

 

انسان باشیم
دانه می چیدکبوتر به سر افشانیِ بید
لانه می ساخت پرستو به تماشا خورشید
صبح از برج سپیداران می آمد باز
روز با شادیِ گنجشکان می شد آغاز
نغمه سازانِ سراپردهِ دستان و نوا
روی این سبزهِ گسترده سرا پرده؛ رها
دشت همچون پر پروانه پر از نقش و نگار
پرزنان هر سو پروانه رنگین بهار
هست و من یافته ام در همه ذرات بسی
روح شیدای کسی
نور و نسیمِ نفسی
می دمد در همه این روح نوازش گر پاک
می وزد بر همه این نور و نسیم از دل خاک
چشم اگر هست به پیدا و نا پیدا باز
نیک بیند که چه غوغاست در این چشم انداز
مهر چون مادر می تابد سرشار از مهر
نور می بارد از آینه پاک سپهر
می تپد گرم هم آوازِ زمان قلب زمین
موج موسیقی رویش
چه خوش افکنده طنین
ابر می آید سر تا پا ایثار و نثار
سینه ریزش را می بخشد بر شالیزار
رود می گرید تا سبزه بخندد شاداب
آب می خواهد جاری کند از چوب گلاب
خاک می کوشد تا دانه نماید پرواز
باد می رقصد تا غنچه بخواند آواز
مرغ می خواند تا سنگ نباشد دل تنگ
مهر می خواهد تا لعل بسازد از سنگ
تاک صد بوسه ز خورشید رباید از دور
تا که صد خوشه چو خورسید برآرد انگور
سرو نیلوفر نشکفته نو خواسته را
می دهد یاری کز شاخه بیاید بالا
سر خوشاند ستایشگر خورشید وزمین
همه مهر است و محبت
نه جدال است و نه کین
اشک می جوشد در چشمه چشمم ناگاه
بغض می پیچد در سینهِ سوزانم
آه پس چرا ما نتوانیم که انسان باشیم

به خدا این و بخواهیم که انسان باشیم



:: موضوعات مرتبط: فریدون مشیری , ,
:: برچسب‌ها: انسان باشیم , فریدون مشیری ,
|
امتیاز مطلب : 28
|
تعداد امتیازدهندگان : 7
|
مجموع امتیاز : 7
دو شنبه 4 ارديبهشت 1391 ساعت 18:39 | بازدید : 790 | نوشته ‌شده به دست حسن حاجی قاسمی | ( نظرات )

 

پر کن پیاله را
کاین آب آتشین
دیری است ره به حال خرابم نمی برد
این جام ها که در پی هم می شود تهی
دریای آتش است که ریزم به کام خویش
گرداب می رباید و آبم نمی برد
من با سمند سرکش و جادوی شراب
تا بی کران عالم پندار رفته ام
تا دشت هر ستاره اندیشه های گرم
تا مرز ناشناخته مرگ و زندگی
تا کوچه باغ خاطره های گریز پا
تا شهر بادها...
دیگر شراب هم
جز تا کنار بستر خوابم نمی برد
هان ای عقاب عشق
از اوج قله های مه آلود و دور دست
پرواز کن به دشت غم انگیز عمر من
آنجا ببر مرا که شرابم نمی برد
در راه زندگی
با این همه تلاش و تمنا و تشنگی
با این که ناله می کشم از دل که:آب...آب...
دیگر فریب هم به یرابم نمی برد!

پر کن پیاله را...



:: موضوعات مرتبط: فریدون مشیری , ,
:: برچسب‌ها: جادوی بی اثر , فریدون مشیری ,
|
امتیاز مطلب : 15
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
پنج شنبه 17 فروردين 1391 ساعت 10:6 | بازدید : 722 | نوشته ‌شده به دست حسن حاجی قاسمی | ( نظرات )

پرکن پیاله را کین آب آتشین

دیریست ره به حال خرابم نمی برد

این جام ها کز پی هم می شوند تهی

دریای آتش است که ریزم به کام خویش

گرداب می رباید و آبم نمی برد

من با سمند سرکش و جادویی شراب

تا بیکران عالم پندار رفته ام

تا دشت پر ستاره اندیشه های گرم

تا مرز ناشناخته مرگ و زندگی

تا کوچه باغ خاطره های گریزپا، تا شهر یادها

دیگر شراب هم جز تا کنار بستر خوابم نمی برد

هان ای عقاب عشق

از اوج قله های مه آلود دور دست پرواز کن

به دشت غم انگیز عمر من آن جا ببر مرا که شرابم می دهد

آن بی ستاره ام که عقابم نمی برد

در راه زندگی با این همه تلاش و تمنا و تشنگی

با این که ناله می کشم از دل که آب آب

دیگر فریب هم به سرابم نمی برد، پرکن پیاله را

 

 

دانلود دکلمه 



:: موضوعات مرتبط: فریدون مشیری , ,
:: برچسب‌ها: جادوی بی اثر , فریدون مشیری ,
|
امتیاز مطلب : 21
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6
آخرین عناوین مطالب

صفحه قبل 1 صفحه بعد